کودکی بیتای عزیزم

اواسط هفده ماهگی

مدتیه که برات ننوشتم دختر خوبم کمی درگیر بودم. این روزا شیرین زبونی هات به اوج خودش رسیده تو همه کلمات سخت و ساده رو تکرار می کنی و با دقت به چیزایی که میشنوی اشتباهای گفتاریت رو هم اصلاح می کنی. درکت از محیط بیشتر شده و همچنان به من وابسته هستی. کیک رو میبری سمت دهنت و به خودت میگی بفرما بعد کیک رو گاز میزنی. به من میگی: "مامانی  آب". بعد میدوی سمت یخچال و به تقلید از من می گی" چشم" (من معمولا در جواب میگم "چشم الان برای دخترم آب میارم" ). به شدت بغلی شدی و وقتایی که خوابت میاد و حوصله نداری ازم میخوای بغلت کنم و راه برم. میای پیشم میگی بغل بعد که بغلت کردم پاتو به زمین فشار میدی و خودت رو می کشی بالا و میگی "پاشیما" یا "پاشیم"...
25 آبان 1390

هجده ماهگی

امروز هفده ماهگیت تموم شد و وارد هجده ماهگی شدی دختر خوبم. هنوز دوست داری بغلت کنم و راه برم تا بخوابی این کار خیلی بهت آرامش میده. بعضی اسباب بازیهات رو خیلی دوست داری. هنوز از صدای مخلوط کن دریل و غذا ساز به شدت میترسی و مضطرب میشی و وقتی اونا رو روشن میکنیم باید ببریمت جایی که صداشون رو نشنوی. از اول مهر تایم کاری من تغییر کرد قبل از اون(توی تابستون) به خاطر صرفه جویی توی مصرف برق تایم کاری یکساعت کمتر بود و من یک ساعت زودتر خونه میرسیدم. گاهی کاری پیش میاد و مجبور میشم از حق شیر استفاده نکنم و بیشتر بمونم اونوقت خیلی عذاب وجدان بهم دست میده و همش نگرانت هستم که نکنه حوصله ات سر بره یا دلت برام تنگ بشه راستش اصلا نمی تونم ناراحتیت رو ببین...
3 آبان 1390
1